سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 91 - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    دیروز رفتیم برا دیشبمون خرید کردیم(2تومن تخمه،3تومن بادوم زمینی،2تومن کشمش،2تومن لبو،5تومن میوه) شبم مث دیوونه ها نشستیم جای فال حافظ و خزعبلات اون شب فیلم the wolfman دیدیم...الانم 21دسامبره...آب از آب تکون نخورده...حتی وزن من!!!هنوز60کیلوام. فقط قابلمه ی ما از اتاق فریبا اینا به جای نامعلومی کوچ کرده...چقدر زندگی چرنده...شب یلدا و هیاهوهای مسخره‌شم دوست نداشتم...اومدم امسال متفاوت رفتار کنم اما دلم از همه چی بهم میخوره.فعلا برم تا شعله‌گازمو ندزدیدن ناهارمو بپزم.

    پ.ن.
    1-به هیچ عنوان دوست نداشتم چیزی در مورد شب یلدا و وقایع مربوطه بنویسم...چیزدیگه ای توذهنم بود اما وقتی گفتن قابلمه گم شده و باید توی پلوپز ماکارونی‌شونو بپزن برنامه‌ی من بهم خورد مجبورشدم ناهارمو به همبرگر و پنیر گودا تغییر بدم و برم تو اشپزخونه وقتمو تلف کنم واسه همین چرندیاتی در مورد دیشب و دیروز نوشتم و رفتم اما حسم حس بدیه...چیزی کمه در درونم...انگار هرچی هم تصمیمم بر نرفتن به خونه واسه فرجه ها قطعی تر میشه اون کمبود بیشتر میشه...هیچکس بهم نگفته بیا...نگفتن دلتنگت شدیم...نگفتن کی میای...همش میگن کی کلاسات تموم میشه؟کی امتحانات شروع میشه؟تا خودعید اینجا می‌مونم...حتی اگه از دلتنگی بمیرم...

    2-نمیدونم این چه مرگیه که موقع تایپ بعضی حروف دوتایی تایپ میشن ؟ناجورمیرن رواعصابم بایدهزاربارویرایش کنم دوتاخط نوشته‌رو



    *

  • رها آزاد

    امروز کلاسا رو به دلیلی ناشناخته تعطیل کردن...ما عصر امتحان ترجمه شفاهی داشتیم...آموزش گفت برگزار میشه اما عصر که پوشیدیم رفتیم سمت آزمایشگاه استاد نیومد...پیام دادیم تشریف نمی یارید جواب داد نچ!!!از اموزش بهش گفته بودن نیادوااااای
    اونایی که فردا(امروز)بلیط داشتن داغ کردن منکه هنوز برای رفتن تصمیمی ندارمباید فکر کرداما وقتی فهمیدم که استاد توی سوله داشته در همان لحظات عرفانی فوتبال بازی می‌کرده حرصم گرفت...یعنی این فوتبال حلاله؟؟؟خداییش می‌پرسما...یعنی چی؟


    پ.ن(برای دکتر اتکینز)
    1-دکتر اتکینز جان قرار بود این پست برای شما و به زبان مادری شما باشه اما من بی‌تقصیرم...بعد کلی تایپ یه دفعه نفهمیدم چی‌شد همه‌چی پرید بدون ارسال...لذا زبان مادری مرا بفهم دیگر دکتر جان.من الان تو فاز سومم و 3کیلو دارم تا به فاز آخر برم...دستت درد نکنه دکتر

    i have no idea where you are now?I don even know you are alive(I hope)or not...but I wanna tell you Thank you.Your diet is perfect.I lost 10 kg during 3 months without any tendency to eat bread or rice or potato or sugar...Because I already hate them b4 knowing your book,and despite all the bad things that I read in the net about your  plan I have to admit it is perfect and more effective than any other diet programs which doctors prescribed for people by taking lots  of money and making them to waste their time and money on a useless diet and after a year or more quit without any good result.i will offer your book to anyone who wants tolose weight safe and for real.Anyone that I really care about,anyone i love...cause I tried it by myself...By the way,what will happen if I continue 3rd phase for long time?could I become baby like Benjamin Button?Ha ha ha,Just kidding

     

    2-دوست دارم برای فرجه ها برم مشهد اما اونوقت فاتحه‌ی ترم و امتحانا خونده‌س...خونه دلم نمیخواد برم...اما اگه نشه تو خوابگاه بخونم باید زودتر برم...تاحالا فرجه ها خوابگاه نبودم اما به لطف توو این ترم و ترمهای باقیمونده دیگه کمتر میام خونه...هه!چه سود آدم  کفتر تنهای برج کهنه‌ای باشد؟؟؟



    *

  • رها آزاد

    1-داره بارون میادانقدر تو بالکنا جیغ زدن تا در خوابگاهو باز کردن  برن بیرون جیغ بکشن...بارون ندیدگی هم سندرم عجیبیه که آدم اینجا دچارش میشه...
    2-بچه‌ها شلغم گذاشتن تو پلوپز ولی بمن نگفته بودن....بعد نیم ساعت که پخته نشده بهم میگن پلوپز تو برقه؟؟؟ یادم اومد موبایلمو زدم که وقتی کانکتم باطریش تموم نشه...خیلی خنده‌دار

    3-سرپرست اومده حاضرغایب،میگه بوی چی میاد تو  اتاقتون؟مهدیره میگه من کاری نکردمااااااااااااااااااااااااااااا بی تربیت دیوووووووونه

    4-چه زیباست زمانی که در تنهاییم ـ همیشه ـ به تو فکر می کنم
    و چه تلخ زمانی که می دانم  تو انقدر تنها نمیشوی که بمن فکر کنی...  (?)



    *

  • رها آزاد

    ”هست“را که قدر ندانی
    میشود ”بود“...
    وچه تلخ است
    ”هست“ی که ”بود“شود؛”دارم“ی که ”داشتم“      (؟)

    این یکبار را تو بگو ”دوستت دارم“
    من آسمان را گرفته‌ام
    که به زمین نیاید...     (؟)

    باورنمی‌کنم عشق منی هنوز...گاهی به قلب من سرمی‌زنی هنوز...



    *

  • رها آزاد

    روزی هفده مرتبه ـ گاهی با تمام دل و گاهی با نیمی از حضور قلب تکه پاره ام ـ تکرار میکنم که تو تنها حمد و ثنای خودت را میشنوی و باز پیش تو به خاک می‌افتم و از تو با نهایت بیچارگی و عجز می‌خواهمش...از تو که نه می‌شنوی جزثنای خودت را نه می‌بینی ام...با اینهمه هیچ راه دیگری ندارم جز تمنای  تو چراکه در روی این زمین پهناور حتی مگسی را نمی‌شناسم که بتواند یا بخواهد کاری برایم بکند...گره را تو زده ای تو می گشایی... تنها و آخرین امیدم تویی...پناه می‌برم به تو از نامهربانی‌ات...پناه می‌برم به تو از قهر و نادیده گرفتن دل خسته‌ام...با من مهربان باش...من جزتو هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ کسی را نمی‌شناسم....

    نیم ساعت دیگه با گربه نره کلاس دارم و باز میخواد با حرفای بدتراش کثیفش خراشم بده...اما مهم نیست...بی انصافی و پستی اون ارزش ترجمه‌ای که من انجام میدم و قبولش دارم (تا حدی) رو کم نمی‌کنه.گیرم دوسه ترم دیگه هم بتونه با حق کشی نمره مو روی برگه کم کنه و با قضاوت اون چشمای کورش منو بسنجه...منی که هیچوقت دست بالا گرفته‌مو سرکلاسای لعنتی‌ش ندید و فقط تحقیرم کرد...بذار از شرنمره دادنش خلاص بشم بهش می‌گم که اینجا چهارمین دانشگاهیه که میام و این رشته سومین رشته‌ایه که می‌خونم اما از تو بدتر و بی‌انصافتر و  نامردتر و کورتر استادی ندیدم...خدا ازت نگذره چون منم نمی‌گذرم...چوب حق کشیا و ناحق کردناتو بد بخوری انشاءالله

    بعد کلاس نوشت
    هرجلسه آخرکلاس مرتیکه استاد مثبت میذاشت برا هر ننه قمری که ترجمه شو می‌خوند امروز که من نشسته بودم تو چشاش و چندبارترجمه مو خوندم همینجوری دفتر دستکشو گذاشت زیر بغلشو هری رفت از کلاس بیرون...نه مثبتی...نه حرف و حدیثی...حلالت نمی کنم بخصوص که خیلی ادعای مسلمونی و خدا«پی قمبرت‎» میشه...خدای محمد جوابتو بده...



    *

  • رها آزاد

    اون روزا که ساعتها می‌تونستم باهات حرف بزنم قدر نمی‌دونستم...هی هرلحظه دلتنگت می‌شدم و نه انگار که باهات حرف زده‌م...اما الان که چندروز یکبار فقط چند دقیقه اونم با کلی تعهد کتبی باهام حرف می‌زنی انگار دوپینگ کرده باشم، تا چند روز آرومم...کاش انرژی اونهمه روزای متوالی که با مهربونی صدام می‌کردی و جوابمو میدادی رو واسه این زمستون سرد تنهایی و بی‌خبری ذخیره می‌کردم...کاش زودتر این زمستون لعنتی بگذره...من بهارمونو می‌خوام...منتظر بهار می‌مونم...لطفا زودتر بهار شو...



    *

  • رها آزاد

    تو با تمام لحظه های من تبانی کردی...تو با ژرفاهای من به دشمنی برخاستی...تو زیراب مرا برای خودت زدی...تو تلخی تمام لیموهای شیرین را که زمستانهای سرماخورده به مرگ میچشیدم به یکباره در دهان خاطراتم زنده کردی...هرجای خوابگاه میروم تو هستی...خودلعنتی ام را میبینم که با تو حرف میزنم...حتی کنار آن پنجره ی لعنتی سوییت که از ترم پیش به قاب ثابتش پیچ شده تا من و تو های احمق بی هوا در پنجره با هم نفس نکشند...اما من ترا هنوز نفس میکشم همانجاهم...توی بالکن حتی...زیر درختان اکالیپتوس...توی تخت...تمام زندگی من به تو اغشته است...فقط از خدا یه چیز میخوام،فقط تو...

    پ.ن.پوااااای
    دل من هتل نیست که عشق هر بار یکی با خودش بیاره و بعد مدتی اون بارو بندیل ببند و بره...اومدی تو دلم، جاییم نمیری تا من نمیرم....همینه که هست.باید بخوای

    به خود باز آمدن...

    مینویسم برای تو تا بعداز مردنم بیای بخوانی و ندانی که چه باید بکنی با آبی که به جوی برنمیگردد

    پ.ن.
    من به جور از تو برنمی‌گردم........................>تو غلط می‌کنی که برگردی!!!



    *

  • رها آزاد

    مدشده هرکسی رو میشناختی از یاد ببری بعد یه شما؟؟؟بذاری تو کارش؟؟؟
    تو فیس بوک آدمای چرندی که من بیادشون دارم و درخواست دوستی خودکار فرستاده شده شون رو قبول کرده بودم  میان پیام میذارن
    ???  شما؟؟؟یعنی چی؟این به درک برا دوستم پیام میفرستم تبسمبعد سه ساعت پیام میاد شما؟؟؟؟؟؟دلم شکستکه که تو روح هرکسی کسی رو به یاد دارهاصلا!...رحمت بر فراموشیتهوع‌آور

     

    خونه بودم مهدیره زنگ زد گفت میخوان  از تاسیسات بیان چراغا رو از رو تختا جمع کنن...سپردم مال منو در بیارن که نیان بری نن به تخت و زندگیم...حالا دوباره میگن قراره بیان بگردنمون...اونوقت واسه ما کرسی ازاد اندیشی میذارن احمقا...آزادی کیلو چند؟؟؟مشکوکمتازه فاجعه اینجاس که قراره لپ تابارو بگردن...یعنی حق دارن؟؟؟دعوا

      ...امشب تو اتاق پیتزا پختیم...خعععلی خوب شد...بهتر از پیتزای ترم قبل و قبلتر شد...واقعا می‌ارزید به پیتزامینی چرند تورینو که 4500 آب میخوره...دوتا پیتزای متوسط به 3500 خیلی خوووووووبه نیس؟ ولی وقتی رفتم  رو وزنه دلم سوخت...از 60 برگشتم به 62...گریه‌آور

    پوشه‌ی پیش نویسهام پره از پیامایی که مینویسم اما ارسال نمیکنم...مدرک داشتنحرفایی که دوست دارم بهش بگم اما نباید بزنم چون اون جوجوی من(خفه شو)...دلم شکستمنصفانه نیست....من دارم همه ی درا رو رو به خودم میبندم...حتی خندیدن با بچه های اتاق انگار گناهی سنگین و نابخشیدنیه...نه دل تنگ باید بشم نه گریه کنم نه باهاش حرف و تماسی داشته باشم...این چه رسمیه؟؟؟میترسم که دلم سنگی بشه...میترسم که تبدیل بشم به کسی که اون میخواد...چون اونوقت دیگه ...(بازم خفه شو)

     



    *

  • رها آزاد

    به چیزی/کسی که دل نداره دل نبند...

    من هنوزم از خدا فقط تو رو میخوام



    *

  • رها آزاد

    بچه ها داشتن منچ بازی میکردن تو اتاق...الی 6 نمیاورد که بره تو بازی...هی میگفت خدااااااکاشکی شیش بیارم...یادم افتاد 6 عدد شیطانهدعوا...دیگه با پنج بازی کردن تا اخر...اصلا!
    چطور ما نمیفهمیم و اون ملعون توکاره تا خودشو با نشونه های شومش برای ما محبوب کنه...چقدر از جفت 6 خوشم میومد قدیما...الان ولی میترسم...ترسیدم

    پ.ن.
    1-نمیخوام شیطان منو به آرزوم برسونه خدایا...خودت منو بکش...

    2-من امروز از توسایت دانشگاه یه پست گذاشتم مدرک داشتناما الان هرچی وبلاگمو باز میکنم نمیادمشکوکم...من پستمو میخوام...گریه‌آور

    3-الان که چک کردم بودش...پوزخند

    4-چرا من باید هرجاوهربار مشخصات متولد بهمن رو دیدم مث احمقا تو فایل دخیره کنم و هربار چشمم بهش میفته دق کنم؟؟؟
    با تمام وجود غمگینم اما نمیذارم بچه های اتاق و کلاس بو ببرن...با پررویی میخندمدروغ

    5-برای تمام نعمتهای خوب و نیتهای پاک این دنیا شکیبا باش...تا اخرین لحظه ی ممکن در زندگی صبورباش چون هیچوقت نمیتوانی حدس بزنی کی ممکن است کسی بیایدو موجب جهش مسیر زندگی‌ات شود یا باعث شود زندگی ات معنایی فراتر از آن حقیقت ذاتی‌اش پیدا کند...(زندگی از دید یک ادامس تخ شده--پاتریک پار)
        5-1نوشتمش چون یه روز فکر میکردم کسی موجب تغییر مسیر زندگیم شده...که معنایی فراتر ...وباقی قضایا...اما من اندازه ی آدامس تخ شده هم نبودم...دیگه صبرو شکیبایی مرد...بذار باد بیاد و منو باخودش ببره...دیگه صدای کلاغای محبوبمم آرومم نمیکنه(دلنوشته های یک مترسک گمشده)



    *

       1   2   3      >

    _zoom