سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 92 - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    تا ترم قبل فکر می کردم اگه میشد یک ترم اضافه بدون واحد توی دانشگاه بمونم و فقط تو خوابگاه تن پروری کنم چه حالی میده اما الان که دو روزه بدون درس ومشق و استاد دارم تو خوابگاه مث سگ جون میکنم فهمیدم که اصلا ایده ی خوبی نیست... خوابگاهم وقتی درس نداری مثل زندان بدون دیوار و میله س...دلت میخواد ازش فرار کنی...رها بشی... منکه تا شنبه دق می کنم از بی کاری و علافی... عاقام بصیرم که فقط وقتی من دیر میام جذبه و شکوه مدیر گروهیشو نشون میده... اصلا آموزش ؟ـُه زیادی خورد که تاریخ شروع کلاسا رو 23 شهریور زد... که یه اخمق مث من فک کنه فوقش هفته اول تق و لقه‏، پاشه هفته بعدش بیاد غافل از اینکه دانشجوهای اصیل هفته اول مهر رو تق و لق میکنند همیشه حالا شروع کلاسا از اول تابستونم که باشه فرقی نداره اونا هفته دوم مهر میان دانشگاه...گریه‌آور

    پ.ن.
    گریه ی بسیارم آرزوست...



    *

  • رها آزاد

    دیروز عصر با اتوبوس VIPراه افتادم سمت ایرانشهر و از ساعت 9 صبح توی خوابگاه خالی و سوت و کور دلتنگم...همش تقصیر خواننده ی مورد علاقه س. وگرنه من کی اینقدر زود میومدم دانشگاه...اونم وقتی که همه گفتن دیر میان و من اگر بخوام برم کلاس تشکیل بدم نوعی جل بازی و بسیار نکوهیده س...تازه اگر برفرض محال که استادی اومده باشه تو این روزا واسه کلاساش...تک و تنها تو اتاقم و تا آخر هفته هم تنها خواهم موند...فقط کشتنت تسکسن درد این تنهایی اجباری نیست خواننده جان...هات میل پدر سوخته iم باز نمیشه اقلا دوتا ترجمه بردارم انجام بدم سرم گرم شه...البته میشه فیلم تماشا کرد اما وجدانم مث مار چنبره زده روی هارد فیلما و همینکه نگاش می کنم با دمش اشاره میکنه به مقاله هایی که باید برا روش تحقیق می خوندم تابستون و نخوندم...باشه جهنم و ضررر میشینم درس می خونم...


    ته. نوشت.
    موذن می خواند
                به "خیرالعمل"...
    و من دور ار تو
              به تو نگاه می کنم
                         در قاب عکس...
    رها-29شهری ور



    *

  • رها آزاد

    عشق را بی خیال
    می خواهم لابلای موهای هپلی ات بمیرم...
    فقط نگذار این اتوبوسvip لعنتی، بخاطر هیچ و پوچ مرا ببرد به خیلی دور...
    نگذار آنقدر دوربشوم که فقط بشویم مشترک مورد نظر...
    که بروم پشت اکالیپتوسهای آنطرف خوابگاه ؛ دور از چشم همه...دلم را دار بزنم...



    *

  • رها آزاد

    وقتی رفتم نه که بارون نگرفت،
    هوا صاف و خیلی ام آفتابی بووووووووووووووووووووووووووووووووووود
    حالا حکایت منه.دو روز دیگه راهی ام اونوقت خواننده ی مورد علاقه داره بشکن می زنه و کم مونده پشتک وارو بزنه جلو همه...یا خیلی خوشحاله از رفتنم یا واقعا غمگین...حسم میگه از شدت ناراحتی اینکارا رو میکنه تا با غصه دار کردن من اون حس نابرابری رو از بین ببره...چقدر این بچه عدالت مداره... چقدر منصفه...

    ته نوشت
    همیشه وقتی چیزی تو ذهنم شروع به ویر ویر میکنه تصمیم میگیرم بیام بنویسم اما متاسفانه هربار انقدردیر میجمبم که کار به نوشتن پرت و پلا میکشه به این امید که یادم بیاد چی میخواستم بنویسم... و تا لحظه ی ارسال و حتی بعد از اونهم یادم نمیاد چی بوده که انقدر مشتاق نوشتنش بودم...میدونم که به تمام اون حسای هدر رفته بدهکارم...چون هیچوقت به موقع دستشونو نگرفتم و گذاشتم تا در اعماق سیاه فراموشیام گم بشن...و تا ابد منو دلتنگ کنن...



    *

  • رها آزاد

    من این دردو به کی بگم که هنوزم شماره ی اون آشغال عوضی رو با اسم مخصوص توی هردوتا گوشیش داره اما شماره ی من حتی ذخیره نشده...
    به کی بگم که حاضره رمز گوشیشو عوض کنه تا من نتونم بفهمم کیا بهش پیام میدن اما حاضر نیست شماره شو عوض کنه تا باورش کنم...
    به کی بگم که حاضر نیست قلبشو تمام و کمال به من بده در ازای قلبی که تمام و کمال بهش دادم...انگار تکه ای از خودشو از من میدزده تا به دیگران بده...
    به کی بگم  که من از تصور غذایی که به اسم من سفارش داده شده اما تا برسه بدست من هر ناکسی بهش دست زده حالت تهوع میگیرم؟و از اون بدترش وقتیه که غذاتو میذارن جلوتو میکن ی کمش مال عوضیای هرزه س...
    خیلی ستمه خدایا...تو برنامه ت از این کار چیه؟مثل مادری که بعد از هزار سال با نذرونیاز به زور ازت یه بچه میگیره اما ناقصه...تو با منم همینکارو کردی...به زور و التماس به من دادیش وناقص الخلقه...قلبش با من نیست...عشقش مال من نیست...باید شکرت کنم؟یا ی شب هم خودم هم اون ناقص الخلقه ای که به من دادی رو نابود کنم؟من ظرفیتم پایینه خدای من...از من امتحان نگیر که مردودم...اگه میخوای لطف کنی تمام باشه...لطف ناتمامت از جهنم کشنده تره...



    *

  • رها آزاد



    You"ve probably heard over and over again that "most" carbohydrates are perhaps the WORST thing you could eat when trying to lose fat or transform your body, and for most people, that"s 100% true (with a few exceptions) ...
     
    The fact is, due to years of consuming a diet full of processed carbs and sugars (yes, including "whole grains"), most people have grown quite insensitive to one of the most important hormones in your body—a hormone that can either be a huge asset to your body transformation goals, or a total fat-loss and health-derailing nightmare. 
     
    As you might have guessed, the name of this hormone is insulin.
     
    And insulin"s function is to help your body keep blood sugar normalized, clear it quickly from your bloodstream after a carbohydrate meal, and (hopefully) shuttle that blood sugar to muscle tissue for energy instead of into fat cells (driving up your weight).
     
    I say "hopefully" because that"s actually the exact opposite of what occurs when most people eat carbs.  Going back to insulin sensitivity and carbohydrate tolerance, due to a diet full of processed, insulin- and blood-sugar-spiking carbohydrates (this includes whole wheat which is one of the biggest blood-sugar spikers of all!), most folks are suffering from some level of insulin resistance, a condition in which insulin is no longer able to efficiently remove blood sugar from the blood stream.
     
    The result?  Dramatically reduced fat burning, increased blood sugar levels and increased fat storage.
     
    Even worse, insulin resistance can and often does lead to type II diabetes and an array of other health problems over time, such as an increased risk for Alzheimer’s and other cognitive disorders, premature aging (high blood sugar leads to "glycation" in your body, aging you faster), heart disease, and even stroke…and it all leads back to insulin sensitivity.
     
    Ideally, when you consume carbohydrates, here is what you want to happen:
     
    1.  Minimum insulin release.  This occurs when your body is highly sensitive to insulin.  When it is, only a small amount of insulin is necessary to effectively and efficiently clear glucose from your blood to its storage sites.  This is great news because your body has an incredibly difficult time burning fat in the presence of insulin.  The less insulin you have floating around, the better. 

    Not only that, but high insulin levels due to insulin resistance reduces your growth hormone (aka, the youth hormone) production, which I"m sure you"ll agree is NOT good if you want to slow aging, look younger, and stay lean.
     
    2.  Quick and efficient blood sugar clearance.  Again, this will occur when your body is highly sensitive to insulin, and keeping lower average blood sugar levels helps to reduce glycation in your body, slow aging, and keep you in a fat-burning mode.
     
    3.  Maximum glycogen uptake.  Glycogen is the term used for stored carbohydrate in muscle tissue and the liver.  When these tissues are highly sensitive to insulin (based on both your nutrition and exercise habits), the vast majority of blood glucose will be stored within them as an energy reserve, instead of being converted to fat.  Most people screw this up though!
     
    4.  Minimum fat storage.  When you increase insulin sensitivity, your body will choose to store your carbohydrate intake as energy, again in lean muscle tissue and the liver, instead of body fat.
     
    Simply put, your body"s ability to process the carbohydrates you eat all comes down to your insulin sensitivity and your body"s ability to quickly and efficiently clear sugar from your blood.  And as I said, poor blood sugar control and insulin resistance can lead to faster aging, type II diabetes, weight gain, and other health issues.
     
    Knowing that, and also knowing that you yourself are very likely suffering from too much blood sugar and some degree of insulin resistance due to the previously mentioned dietary and lifestyle factors, you’re probably wondering what you can do to improve your insulin sensitivity and make your body responsive once again to this critically important hormone.
     
    Fortunately, there are 4 somewhat odd, but extremely effective strategies you can begin using that will ultimately end your struggle with insulin resistance and carbohydrate intolerance once and for all, while finally allowing you to experience the excitement of seeing a thinner waist, flatter stomach, and a more defined body when looking back at yourself in the bathroom mirror each morning

    http://natural.fixyourbloodsugar.com/?sid=ic5vsl828.



    *

  • رها آزاد

    عشق را بی خیال
    می خواهم
                  لابلای
                         موهای
                                 سیاهت
                                          بمیــــــــــــــــــرم
    "ریچارد براتیگان"

    پ.ن.
    براتیگان و موهای سیاه رو بی خیال...فقط می خوام بمیرم...از صمیم همین زندگی لعنتی که تو نمی خوایش بامن به سر کنی...می خوام بمیرم...



    *

  • رها آزاد

    کوچه ها را بلد شدم،

    رنگ های چراغ قرمز را،

    خیابان ها را،

    و دیگر در هیچ کوچه و خیابانی گم نخواهم شد،

    اما هنوز در تو گم می شوم گاهی...

    و گم می کنم خانه ای را که عشق در تو برایم ساخت...

    هنوز در کنار تو گم می شوم... تو را بلد نشده ام بعد از این همه سال...


    پ.ن.
    چند روز پیش تو یکی از فیدا نظر سنجی گذاشته بودن ببینن کی دوست  داره بمیره کی دوست نداره...من اصلا جواب ندادم اما اون لحظه زندگی تو ذهنم بپر بپر می کرد...حالا میخوام اون فید و پیدا کنم بشم جزو اون 30 درصدی که مرگ رو انتخاب کرده بودن...زندگی انقدر لجنه که حتی به شادیاشم نمیشه اعتماد کرد اما مرگ یک رنگه... از اول باهات سنگاشو واکنده که همه چی رو ازت میگیره و تضمینی نمیده که به بهتر از اون برسی یا بدترش...ولی زندگی عوضی چی؟همش وعده های قشنگ و رنگ به رنگ میده اما وقتی میری نزدیک یهو میگه پفففف!!!!! میره هوا...
    خواننده ی مورد علاقه مثل زندگیه...یه روز با هزار وعده دلمو خوش می کنه و بعد ...یعنی زندگی روی خوششم برای من سگیه؟؟؟تو مرامش...من مرگم رو با هیچ خوشحالی زودگذری عوض نمی کنم...

    نگاهی شیشه ای دارم ، به سنگ مردمک هایش

    الفبای دلش معنای «نشکن»! را نمی فهمد......

     



    *

  • رها آزاد

    رفته بودم عصر باطری بخرم برا ماساژورم که بچه های آبجی کوچیکه از بس به درو دیوار و زمین وزمان فشارش دادن دیگه تموم کرده بود...حدود ده تا مغازه ی موبایلی و کامپیوتری هی من پرسیدم باطری قلمی دارین؟ هی اونا گفتن نه.فقط یکی گفت نیم قلم دارم...رد شدم ازشون و باقی خریدامو کردم و تو برگشت باز از دوسه تا موبایلی سراغ گرفتم...یکی گفت شارژی شو دارم پرسیدم چند؟ گفت حدود 30 تومنوااااای

    با تشکر فراوان از مغازه ش فرار کردم و برای آخرین بار از یه کامپیوتری سوال کردم باطری قلمی دارین؟ گفت بله. من دهنم آب افتاد با خوشحالی تشنه ای که صدای اذون مغربو تو ماه رمضون شنیده؛ رفتم تو و پرسیدم چنده گفت مدرک داشتنجفتی 800.گفتم چارتا بدین. وقتی آورد منو بگین چه حالی داشتم از دیدن باطریای قلمیگیج شدمقاط زدم...مخم آب و جارو شده این روزا. فرق باطری قلمی رو با نیم قلم نمی دونم...بهش گفتم نهههههههههه از اون ریزا میخوام...با نگاهی که یعنی خنگول نفهم نیم قلم می خوای، برام چارتاشو آورد به 1500.اما من تا همین الان دلم میخواد سرمو بکوبم تو در ودیواری جایی... چقدر مغازه رفتم امروز پی باطری...چقدر فحش دادم به شهری که توش باطری قلمی پیدا نمیشه...

    پ.ن. اول
    من منتظر خبرای خوب بودم اما خواننده ی مورد علاقه داییش فوت کرده. خدا رحمتت کنه دایی جان.صبر می کردی مارو مهمون می کردی یه بار...

    پ.ن. دوم
    تا اطلاع ثانوی خبرای خوب رو مرگ برد...همین...اما صبر من زیاده حضرت اجل. خودت که ملتفتی...



    *

  • رها آزاد

    با آخرین برادر در خونه مونده تو شب گرم گهی مث امشب دعوا کنی و بعد به تبع اون بابات باهات دعوا کنه و تو با مامانت دعوا کنی چون همیشه یه سر دعواها دست مامانه...بعد بیای بالا تو اتاق گرمتر از سونات و پنکه ی پکیده تو روشن کنی و به خودت بگی به درک که غیژ و غیژ میکنه و رو اعصابه، مهم اینه که خنک کنه...جهنمی که در تو می سوزه رو که هیچ بادی خنک نخواهد کرد؛ اقلا جهنمی رو که فعلا توش می سوزی یه ذره خنک کنی...بعد پنکه ی کثافتِ عوضیِ پست فطرتت، خاموش بشه و هر کار کنی روشن نشه و مجبور بشی خودت بازش کنی تا برسی به آرمیچر و بند و بساط برقش و هی گردوخاکشو پاک کنی و آرزومندانه به این نتیجه برسی که با دوقطره روغن کارش راه می افته بعد بری پایین که روغن برداری یادت به قطره روغن چرخ خیاطی مامانت بیفته و با وقاحت تمام بری بهش بگی روغن چرخت کجاس؟ اونم با شرارت خاصی بگه دست همون عنصر ملعونه که دعوا از گورش شروع شده...با وجود تمام عصبانیتعصبانی شدم! و دعوا دعواو دشمنیمدرک داشتن که دارین بری که ازش قطره چکون رو بگیری اونوقت با تفرعن بهت بگه روغنشو من خریدم ریختم توش... که چی؟ که تو برگردی بری؟ کور خوندهبلبلبلو
    همه اینا مهم نیس چون الان پنکه داره بدون غیژ و غیژ کار میکنه و تو فهمیدی که نباید به کسی جز خودت تکیه کنی...پدر و مادر و برادر هم تو این دنیا به دردی جز درد دادن به آدم نمی خورن...البته خواهر یه چیز دیگه س...بووووس


    پ.ن.
    گوشیم درست روزی که شدیدا حرام اندر حرام اندر حرام بود خراب شدن، خراب شد و رفت تعمیر تا شنبه گریه‌آور...بماند که با چه بدبختی دو روز و سر کردم ...ولی اوجش وقتی بود که سیمکارت انداختم روش امروز و روشن که شد دیدم نه شماره هام هست نه اونهمه پیامی که با خون دل ذخیره کرده بودمگریه‌آورگریه‌آور...آخه مردک گفت ایرادش سخت افزاریه با فلش کردن درست نمی شه...تازه شم من مگه تاحالا گوشی فلش کرده بودم که بدونم باید تمام شماره ها و پیامایی که میخوامو بفرستم رو سیمکارت یا جایی یادداشت کنم؟؟؟یعنی چی؟ حالا من چطور مریممو پیدا کنم؟ چطور اون سمانه ی عو... رو که سه تا کتاب ازم برده دوساله پیدا کنم و کتابامو پس بگیرم؟ حالا من چطوری به اونایی که یکماه و نیمه نگفته م شماره مو عوض کردم پیام بدم که دارم با خواننده ی مورد علاقه م مؤدبازدواج می کنم؟؟؟چطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور؟گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور



    *

       1   2   3      >

    _zoom